جدول جو
جدول جو

معنی ریش پهن - جستجوی لغت در جدول جو

ریش پهن
(پَ)
که ریش پهن و بزرگی دارد. ریش تپه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریش تپه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریم آهن
تصویر ریم آهن
چرک آهن، آنچه از آهن پس از گداختن در کوره باقی می ماند یا هنگام چکش زدن از آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
مجروح شدن. زخم شدن. (یادداشت مؤلف). انعقار. (تاج المصادر بیهقی). قرح. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). اعتقار: انعقار، پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا قدم همه ریش شد. (قصص الانبیاء ص 138). به قضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199).
خدایا دلم خون شد و دیده ریش
که می بینم انعامت از گفت بیش.
سعدی (بوستان چ دکتر یوسفی ص 174).
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجۀ غم شود.
سعدی (بوستان).
، جدا شدن تارهای جامه از یکدیگر. بیرون شدن تارهایی از جامه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ / پِ)
ریش محرابی. مورچپه. لحیانی. تپه ریش. پرریش. بلمه. ریشو. درازریش. بزرگ ریش. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و خرما است، ساکنان از طایفۀ درارایی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ریماهن. چرک و کثافت آهن که در وقت گداختن در کوره می ماند و در پتک زدن از آن می ریزد. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات). نخجد. خبث الحدید. خبث. (یادداشت مؤلف). خبث. (السامی فی الاسامی). اسم فارسی خبث الحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). توسعاً بر آهن از جنس دون و غیراصیل اطلاق شود: زحل دلالت دارد بر مرداسنگ و ریماهن و زاگ. (التفهیم).
چون به حرب آیی با دشنۀ ریم آهن
مکن ای غافل بندیش ز سوهانم.
ناصرخسرو.
نعل اسبان شد آنچه ریم آهن
تیغ شاهان شد آنچه روهیناست.
مسعودسعد.
آن آهنم که تیغ ترا شایم از نکویی
ریم آهنی نیم که ز خود جوهری ندارم.
خاقانی.
خشنی ام تا ریزۀ ریم آهنی
بر سر تیغ یمان خواهم فشاند.
خاقانی.
ز نوک ناوک این ریمن خم آهن فام
هزار چشمه چو ریم آهن است سینۀ من.
خاقانی.
رجوع به خبث الحدید شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) :
از هر کنار مشرق عرض تجلی اش
مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد.
زلالی خوانساری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رود خانه کنگیر، در دشت گرمسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختصری حبوبات و پنبه و ذرت و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آنچه که از آهن پس از ذوب در کوره باقی ماند یا بهنگام پتک زدن از آن فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. هَ))
آن چه که از آهن پس از ذوب در کوره باقی می ماند یا به هنگام پتک زدن از آن فرو می ریزد
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی